داستان عاشقانه ای باتصویر و شعر
از سایت سه نسل یک داستان بامزه و مصور خوندم جالب بود ولی شعری که استفاده کرده بود به دلم ننشست برای همین کمی در ترکیب شعر دست بردم و اونو باز نویسی کردم و در ادامه مطلب به طور کامل گذاشتم البته اصل شعر رو در انتهای مطلب قرار دادم برای مقایسه دوستان و رعایت امانت
حتما بخونید ارزش یک بار خوندن رو داره راستی یادتون نره نظرتون رو در مورد داستان و شعر باز نویسی شده توسط من و اصل شعر بفرمایید هااااا!!!!!
و اما شعر بازنویسی شده...



من شمع جانگدازم ، تو صبح جانفزایی
سوزم گرت نبینم ،میرم چو رخ نمایی

گفتش عزیز دلم حرف منو بکن گوش
جد بزرگم میگفت این حرفو يادگاري
زاغي با يك قناري نداره سازگاري
براي حل مشكل زاغي بار سفر بست
براي دومین بار دل زاغي رو شكست
زاغی شد پر طلایی با عشق و امیدواری
رفت پیش اون قناری دوباره خاستگاری
دیگه شبیهت شدم ، بگو که دوسم داری
اگه نخوای دوباره سر کارم بذاری

اشاره کرد به زاغی با گیس پر پیچ و خم
برای حل مشکل خریدش یه کلاه گیس
رفت پیش اون قناری با خنده ی بهاری
از ته دل به اون گفت اصلا همتا نداری


تو جمع دوست و آشنا تو آبرو نداري
روند بدنسازی نکردش اصلا راضي

هركي که ديد كلاغو بهش ميگفت خیلی خوب



دوستان اصل شعر به شکل زیر بوده بر گرفته از "سایت سه نسل " مقایسه کنید کدام بهتره
یه روزی آقـــای کـــلاغ،
یا به قول بعضیا جناب زاغ
رو دوچرخه پا میزد،
رد شدش از دم باغ
پای یک درخت رسید،
صدای خوبی شنید
نگاهی کرد به بالا،
صاحب صدا رو دید
یه قناری بود قشنگ،
بال و پر، پر آب و رنگ
وقتی جیک جیکو میکرد،
آب میکردش دل سنگ
قلب زاغ تکونی خورد،
قناری عقلشو برد
توی فکر قناری،
تا دو روز غذا نخورد
روز سوم کلاغه،
رفتش پیش قناری
گفتش عزیزم سلام،
اومدم خواستگاری!
نگاهی کرد قناری،
بالا و پایین، راست و چپ
پوزخندی زد به کلاغ،
گفتش که عجب! عجب
منقار من قلمی،
منقار تو بیست وجب
واسه چی زنت بشم؟
مغز من نکرده تب
کلاغه دلش شیکست،
ولی دید یه راهی هست
برای سفر به شهر،
بار و بندیلش رو بست
یه مدت از کلاغه،
هیچ کجا خبر نبود
وقتی برگشت به خونه،
از نوکش اثر نبود
داده بود عمل کنن،
منقار درازشو
فکر کرد این بار میخره،
قناریه نازشو
باز کلاغ دلش شیکست،
نگاه کرد به سر و دست
آره خب، سیاه بودش!
اینجوری بوده و هست
دوباره یه فکری کرد،
رنگ مو تهیه کرد
خودشو از سر تا پا،
رفت و کردش زرد زرد
رفتش و گفت: قناری!
اومدم خواستگاری
شدم عینهو خودت،
بگو که دوسم داری
اخمای قناریه،
دوباره رفتش تو هم!
کلهمو نگاه بکن،
گیسوهام پر پیچ و خم
موهای روی سرت،
وای که هست خیلی کم
فردا روزی تاس میشی!
زندگیمون میشه غم
کلاغ رفتش به خونه
نگاه کرد به آیینه
نکنه خدا جونم!
سرنوشت من اینه؟!
ولی نا امید نشد،
رفت تو فکر کلاگیس
گذاشت اونو رو سرش،
تفی کرد با دو تا لیس
کلاه گیسه چسبیدش،
خیلی محکم و تمیز
روی کلهی کلاغ،
نمیخورد حتی یه لیز
نگاه که خوب میکنم،
میبینم گردنتو
یه جورایی درازه،
نمیشم من زن تو
کلاغه رفتشو من،
نمیدونم چی جوری
وقتی اومدش ولی،
گردنش بود اینجوری
خجالت نمیکشی؟
با اون گوشتای شیکم!؟
دوست دارم شوهر من،
باشه پیمناست دست کم!
دیگه از فردا کلاغ،
حسابی رفت تو رژیم
میکردش بدنسازی،
بارفیکس و دمبل و سیم
بعدش هم میرفت تو پارک،
میدویید راهای دور
آره این کلاغ ما،
خیلی خیلی بود صبور
واسه ریختن عرق،
میکردش طناببازی
ولی از روند کار،
نبودش خیلی راضی
پا شدو رفتش به شهر،
دنبال دکتر خوب
دو هفته بستری شد،
که بشه یه تیکه چوب
قرصای جور و واجور،
رژیمای رنگارنگ
تمرینهای ورزشی،
لباسای کیپ تنگ
آخرش اومد رو فرم،
هیکل و وزن کلاغ
با هزار تا آرزو،
اومدش به سمت باغ
وقتی از دور میومد،
شنیدش صدای ساز
تنبک و تنبور و دف،
شادی و رقص و آواز
دل زاغه هری ریخت!
نکنه قناریه؟
شایدم عروسی
بازای شکاریه!
دیدش ای وای قناری،
پوشیده رخت عروس
یعنی دامادش کیه؟
طاووسه یا که خروس؟
هی کی هست لابد تو تیپ،
حرف اولو میزنه!
توی هیکل و صورت،
صد برابر منه
کلاغه رفتشو دید،
شوهر قناری رو
شوکه شد، نمیدونست،
چیز اصل کاری رو!
میدونین مشکل کار،
از همون اول چی بود؟
کلاغه دوچرخه داشت،
صاحب بی ام و نبود
متولد بهمن ماه 1359 ، تحصيلات كارشناسي ارشد مديريت ، از مطالعه علوم اجتماعي و روابط انساني لذت می برم ،رنگ آبي رو دوست دارم، اصل و اهل تهرانم ، یک دختر نانازي و يك همسر مهربان دارم و عاشق زندگيم ، همسر و دخترم هستم و ...