مي نويسم داستان يك ازدواج شما بخوانيد يك معادله چند مجهول؟؟؟
بسم الله الرحمن الرحيم
این پست رو مرداد 91 نوشته بودم و امروز دوباره با ویرایش مجدد به روز کردم
هر كس بتونه نتيجه اخلاقي اين داستان رو به شكل فارسي روان برايم تفسير كنه خدا خيرش بده من كه خيلي سردرگم شدم ... و اما داستان
و تا برادر بودند یکى تاجر ، یکى مسگر . تاجر یک دختر داشت. مسگر یک پسر. دختر و پسر همدیگر را دوست داشتند امّا مرد تاجر مخالف ازدواج آنها بود و مىگفت:”من تاجرم و دخترم رو به پسر یک مسگر نمىدم.“
روزی پسر وزیر پادشاه آمد خواستگارى دختر.
پسر عمو وقتى این موضوع رو شنید ....
متولد بهمن ماه 1359 ، تحصيلات كارشناسي ارشد مديريت ، از مطالعه علوم اجتماعي و روابط انساني لذت می برم ،رنگ آبي رو دوست دارم، اصل و اهل تهرانم ، یک دختر نانازي و يك همسر مهربان دارم و عاشق زندگيم ، همسر و دخترم هستم و ...