یا سلام و یا شافی
چهار شنبه گذشته قرار شد دخترم رو برای عمل لوزه به بیمارستان ببریم.
صبح چهارشنبه راهی بیمارستان شدیم دکتر صفوی نائینی زحمت عمل رو کشیدند،عموما عمل لوزه عمل بسیار ساده ای هست ولی برای دخترم درسا کمی پیچیده شد، قضیه از این قرار بود.
حدود 6 تا 7 بچه اون روز عمل لوزه داشتند ، درسا نفر دوم بود که وارد اتاق عمل شد، به ما گفتند 45 دقیقه تا یک ساعت دیگه کار تموم میشه و میارنش در بخش.
ساعت حدود 9 صبح شد ولی خبری از درسا نشد ، حتی دو سه تا بچه که قبل از درسا رفته بودن از اتاق عمل بیرون آمدند ولی از درسا خبری نبود ، در پاسخ به پی گیری های من می گفتند در حال ریکاوری هست ...
اتاق خصوصی گرفته بودم برای همین مادر خانمم و خواهرم و همسرم رو فرستادم اتاق و خودم پشت در منتظر بودم،کم کم صبرم تموم شد ..
.
درب اتاق
انتظار عمل رو باز کردم و به پرستار گفتم
من :
ببخشید مریض دکتر صفوی ، درسا، هنوز از ریکاوری در نیومده؟
پرستار : شما بابای درسا هستید؟

من :
بله ، درسا چطوره؟
پرستار :
خوبه ،مممم فقط دکتر با شما صحبت نکردند؟!!!

من : 
نه چطور مگه اتفاقی افتاده؟ دو سه تا بچه قبل درسا آمدن بیرون ولی درسا هنوز تو اتاقه چی شده؟
خیلی نگران شدم ، با خودم می گفتم یعنی چه اتفاقی افتاده؟ بعد خودم رو جمع و جور کردم و توکل کردم به خدا ، رفتم به بخش ، دیدم همسرم و خواهرم جویای احوال درسا هستند به اونها گفتم :
دکتر عملش کرده در قسمت ریکاوری هست حالشم خوبه فقط منتظرند هوشیارش کامل بشه بعد بیارن ش بخش ، نگران نباشید...
این صحبتها رو کردم و بعد به سرعت خودم رو به اتاق عمل رسوندم ، درب اتاق رو باز کردم ، سرک کشیدم تا یک پرستار رو دیدم از اون اجازه گرفتم و رفتم داخل

 من :
خانم درسا چطوره چرا نیومده هنوز
 پرستار : خوبه الان میارمش  و رفت درسا رو با یک تخت آورد
ولی چه درسایی یک بسته پنبه روی بینی اون گذاشته بودند و کلی خون از اون زده بود بیرون ، من که این صحنه رو دیدم نگرانی ام دوچندان شد و پرسیدم

 من :
خانم چرا اینطوری شده مگه دماغش رو عمل کردند؟

 پرستار :
نمی دونم دکتر هنوز با شما صحبت نکردند؟

 من : 
نه هنوز

 پرستار : 
الان میرم صداشون می کنم ، فقط شما بالای سر دخترتون بایستید داخل نیایید .
رفتم بالای سر درسا ، بچه تا من رو دید محکم دستم رو گرفت و شروع به گریه کرد آنهم آرام ، چون به اون سفارش کرده بودیم اگه بلند گریه کنی یا جیغ بزنی صدات زشت میشه و نمی تونی بری مدرسه..
خیلی صحنه بدی بود ، مظلومیت از صورتش می ریخت ، از گوشه چشمانش اشک سرازیر بود ،شروع کردم با اون صحبت کردن

 من :
بابا جون دیگه خوب شدی ، تند تند مریض نمیشی
درسا: بابا خیلی درد داشت ، مامان کو ؟ بابا تو رو خدا منو ببر خونه ؟ اینجا قبرستون بود
همینطور که داشت حرف میزد خون از بالا و پایین پنبه از بینی ش سرازیر شد ... منم سریع یک دستمال کاغذی برداشتم و شروع به تمیز کردن خون ها کردم
درسا ازمن پرسید؟ بابا خون داره میاد گفتم نه بابا عرق کردی دارم خشک می کنم ، آخه خون تا گردنش هم رفت ...
بعد از چند دقیقه که در حال پاک سازی بودم یک دکتر از خدا بی خبر آمد یک نگاه به من و درسا انداخت و گفت :من چند سال عمل لوزه کردم تا به حال با این مورد بر نخورده بودم و سری تکان داد و رفت.
من که توی دلم خیلی خالی شده بود فقط شروع کردم به خوندن سوره حمد و یواش با درسا صحبت می کردم و می گفتم بابا باهم حمد رو بخونیم خدا زود شفات بده ، اونم می گفت باشه ، ولی بچه ام نای حرف زدن نداشت...
بعد از یک ربع در این حالت وخیم دکتر تشریف آوردند
دکتر : ببینم قبلا ایشون خون دماغ می شدند؟
 
من : نه اصلا سابقه خون دماغ شدن ندارن ، چی شده دکتر اتفاقی افتاده؟
دکتر : نه کمی لوزه اش بزرگ بوده و مخاط بینی ش در اثر اکسیژن خشک شده بود با عمل کمی تحریک شده و خون ریزی کرده نگران نباش و کمی یخ روی دماغ بچه بگذار
پرستار کمی یخ آورد و حدود 20 دقیقه در اتاق ، درحال کمپرس یخ بودم ولی اصلا خون بند نمی آمد...
دکتر دوباره آمد .
دکتر : خون هنوز بند نیامده ؟
من : با عصبانیت نه متاسفانه ، آقای دکتر تا بحال 4 بچه اینجا عمل لوزه شدن هیچ کدام این حال و روز رو ندارند چه شده ، من واقعا نگرانم.
دکتر : چیز خاصی نیست نگران نباش معمولا از هر 300 عمل یکی این اتفاق می افته منم باند در بینیش نگذاشتم گفتم شاید بند بیاید ...
دوباره خون فوران کرد و من با دستمال خونها رو پاک کردم و
با دیدن این صحنه دکتر هم معلوم بود کمی نگران شد ، در این هنگام یک متخصص جراح دیگر آمد و هر دو با هم در گوشی صحبت کردند ( حالا تصور کنید چه می گذرد در دل من ) و بعد از مشاوره ...
دکتر گفت : بگذار ببریمش در اتاق عمل رگ داخلی رو بسوزونیم تا خون بند بیاد ، و یک آمپول انعقاد خون به درسا زدند...
تا آمدند ببرندش داخل درسا با التماس می گفت : بابا تو رو به خدا منو ببر خونه ، من مامانو میخوام و آرام گریه می کرد. خلاصه درسا دوباره رفت اتاق عمل...
من سریع رفتم پیش همسر و خواهرم ، آنها با نگرانی چرا پس نیامد ،اونهایی که بعد از درسا رفته بودند آمدند ولی هنوز درسا نیومده چرا ؟
همسرم گفت : منم میام تو اتاق عمل ببینم بچه چطوره..

من: چرا اینقدر شلوغ می کنید، اون بچه ها رو دکتر سلمانی عمل کرده ، دکتر صفوی کمی دیرتر شروع به عمل درسا کرده الان هم کارش تموم شده ، فقط می خوان به هوشیاری کامل برسه بعد بیارنش بالا ،اگه دست و پا بزنه ممکن خون ریزی کنه و خطرناکه درضمن پایین حلوا خیر نمی کنند
شما بشینید موقعش که شد با هم میریم میاریمش ، اگه برید پایین کاری که از دست تون بر نمیاد الان فقط باید پشت در اتاق بایستید که خیلی هم شلوغه ، شما که جا دارید حق الناس میشه الکی شلوغ نکنید...
خلاصه با هزار بدبختی راضی شون کردم نیایند پایین
دوباره رفتم در اتاق عمل پشت درب ریکاوری این بار درسا رو با یک هیبت دیگر آوردند ، پنبه ها رو برداشته بودند و دو عدد باند لوله شده در بینی بچه کرده بودند ،دیگر خون به آن شدت نمی آمد...
 دکتر آمد و گفت : صلاح ندیدم رگ رو بسوزونم دوتا باند در بینی دختر خوبمون گذاشتیم ان شاءالله اگه یخ روش بگذارید خوب خوب میشه فقط حتما امشب بیمارستان بمونه
خلاصه ساعت نزدیک 11:30 بود که درسا رو به بخش انتقال دادند ،حالا در این گیرو دار  همسرم هم از دست من ناراحت شده بود که چرا نگذاشتم بیاید در اتاق عمل ، اون از اتفاقاتی که افتاده بود کاملا بی خبر بود.
وقتی درسا در اتاق مستقر شد و همه گرم صحبت بودیم یکدفعه من دیدم دوباره خون از دماغ و باندها جاری شد به سرعت با دستمال خونها رو پاک کردم، در این بین حال مادر خانم و خواهرم به شدت منقلب شد ولی الحمدلله همسرم بسیار خود دار بود و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده و خیلی محکم
همسر : چیزی نیست نگران نباشید ... برو پرستار رو صدا کن  ...
پرستار آمد به همراه دکتر
دکتر یک سری دارو تجویز کرد و به ما گفت: اصلا نگران نباشید امشب مراقبش باشید تا شنبه هم این باندها در بینی بچه باشه به اونها دست نزنید ، یک سری آزمایش برای درسا خانم نوشتم امیدوارم چیز مهمی نباشه ، که نیست ، دخترمون خوب میشه
من : متشکر آقای دکتر و ...
خلاصه چشم شما روز بد نبینه شب پنج شنبه تاصبح به همراه همسری بالای سر درسا خانم درحال پاک کردن خون و خونآبه بودیم تا صبح که دوباره دکتر آمد
معاینه کرد و گفت همه چیزش خوبه و دستور غذا و دارو داد و گفت مرخصه...
الحمد لله الان دیگه خون نمی آید فقط خون آبه هست که هر 10 دقیقه یکبار باید با دستمال خشک کنیم در کل حال عمومی درسا خوبه و غیر از ضعف شدشد پا و گوش درد مشکلی نداره که به گفته دکتر طبیعیه..
خلاصه نوشت:
خواستم بگم چطور اقبال آدم باعث میشه یک عمل ساده به پیچیده ترین شکل ممکنش اتفاق بیفته ، خدا رو شاکرم که دخترم از این عمل سالم و سلامت خارج شد
ببخشید طولانی شد
حرف آخر اینکه برای همه مریضها دعا کنید که اسیر بیمارستان نباشند